معرفی کتاب لبخند پاریز

«لبخند پاریز» به قلم رخساره ثابتی دومین کتاب از مجموعه «مدافعان حرم» است که به زندگی سردار شهید «محمدعلی الله‌دادی» فرمانده تیپ رمضان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) می‌پردازد.

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: «همسایه‌ها گریه می‌کردند. یکی گفت جهاد شهید شده‌است. معصومه دلشوره گرفت. هر اتفاقی می‌افتاد اخبار اعلام می‌کرد. وقتی رفت توی خانه تلویزیون را روشن کرد.

زیرنویس کردند «اسرائیلی‌ها در مرز قنیطره ماشین‌های حزب‌الله را زدند». معصومه همانجا نشست روی زمین. دلیلی نداشت ولی حس می‌کرد محمدعلی هم با آنها بوده‌است. وضو گرفت و نماز مغرب و عشا خواند». روایت داستانی و لحن صمیمی این مجموعه به مخاطب را با متنی جذاب و خواندنی روبه‌رو می‌کند.

آثار این مجموعه مبتنی بر واقعیت‌های زندگی این شهیدان است و از این منظر، مخاطبان با زندگی‌نامه‌هایی به دور از بزرگ‌نمایی، شعارزدگی و خیال‌پردازی روبه‌رو می‌شوند.

لبخند پاریز شهید محمدعلی الله دادی

در بخشی از کتاب لبخند پاریز میخوانیم:

خبر این بود: در جریان حمله موشکی رژیم صهیونیستی، چندتن از اعضای حزب‌الله لبنان و یک فرمانده ایرانی به شهادت رسیدند.
جهاد مغنیه یکی از این شهدا بود، چهره‌ای که برای ایرانی‌ها آشنا بود و حالا عکسش در کنار فرمانده ایرانی حاج قاسم سلیمانی در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شد؛

اما آن شهید ایرانی که نامی از او برده نمی‌شد که بود؟
«لبخند پاریز» زندگی‌نامه مستند شهید محمدعلی الله‌دادی از شهدای مدافع حرم است که به قلم رخساره ثابتی و تحقیق مجید محمدولی در نشر ۲۷ بعثت منتشر شده است.
این کتاب هفت فصل دارد و در ۱۶۲ صفحه با قیمت ۸۰۰۰ تومان عرضه شده است.
لحن کتاب صمیمی و روان است. روایت این کتاب از دوران کودکی شهید شروع می‌شود و خط به خط ما را در دل تاریخی می‌کشاند که به قول خواجه حافظ شیرازی از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است.

انقلاب، جنگ، قطعنامه، رحلت امام خمینی، روزهای سازندگی و بالأخره منطقه قنیطره لبنان. این کتاب قصه یک فرمانده محبوب است.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
سال ۱۳۹۰، تیپ الغدیر سردار سلیمانی را برای مراسم دهه فجر به یزد دعوت کرد. معصومه با یکی از همسایه‌ها و خانم استاندار رفتند مراسم. وقتی که مراسم تمام شد تلفن زنگ زد. محمدعلی بود. گفت حاجی می‌گوید بیایید جایی ببینمتان.

منظور محمدعلی از حاجی سردار سلیمانی بود. رسیدند به مهمانسرای یزد. سلیمانی از خاطرات جنگ گفت و بعد رو به معصومه کرد.
ـ حاج خانم می‌خوام علی را ببرم جایی. شما راضی هستی؟
ـ کجا؟
ـ لبنان…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

وبسایت در حال تعمیر میباشد.

از صبر و شکیــبایــی شما متشکریم.