مصطفی کیست؟
تولد و زادگاه
مصطفی صدر زاده جوانی اصالتا جنوبی صادره از شوشتر در تاریخ نوزدهم شهریور 1365 پا به این دنیا گذاشت.
خانواده
فضای خانوادگی بی ربط به آنچه که بعد ها سراغ آن رفت نبود. پدرش پاسدار و رزمندهی هشت سال دفاع مقدس بود و اصلا به خاطر شغل پدر بود که ابتدا از شوشتر به اهواز آمدند و کم کم به کهنز در تهران. وجود خواهر و برادرانش او را اجتماعی و حسابی بازیگوش بارآورد و خاطراتش با آنها ما را وارد میکند که بگوییم:« از دست تو مصطفی! »
تحصیل
بعد از تحصیل در مقاطع ابتدایی و دبیرستان، دلش خواست برود حوزه علمیه. همین کار را هم کرد اما مدتی بعد ناراضی بود از اینکه طلبه ها همه ی وقتشان را صرف فقه و صرف و نحو میکنند. مصطفی دنبال گمشده اش بود و به این راحتیها پیدایش نمیکرد. حتی برای خودسازی سه ماه رفت مشهد و وقتی برگشت آدم دیگری شده بود.
مصطفی در طول زندگی اش کارهای زیادی را امتحان کرد و از ویژگی های نابش می توان به این اشاره کرد: کاری نبود که نتواند انجام دهد. حتی اگر بعد از مدتی رهایشان می کرد از قبل خوب و محکم شروع کرده بود.
نحوۀ جذب به بسیج
به واسطه ی محل زندگی اش،کهنز که شهرک خانواده های سپاه بود؛ با بسیج خو گرفت و میتوان گفت تمام انرژی اش را خرج آنجا و بچه هایش میکرد. تمام فکر و ذکرش شده بود پرورش بچه های بسیجی.
صدر زاده قبلا هم از طریق بسیج و امثال این دنبال کارهایی مانند گشت زنی جهت تامین امنیت محله و .. بود. اما قصه ی سوریه زمانی آغاز شد که کم کم اخبار سوریه و یمن به گوشش رسید و طبق روال همیشگی شهدا، احساس تکلیف کرد.
مصطفی برای رفتن به سوریه با مشکلات زیادی روبرو شد و تصمیم گرفت از طریق گردان فاطمیون اقدام به این کار کند. در عرض دوماه زبان افغانستانی را یاد گرفت و نام جهادی اش را سید ابراهیم احمدی انتخاب کرد و جواز ورود افغانستانی برای خودش درست کرد تا بلاخره از این طریق توانست خودش را به سوریه برساند.
همسرش می گفت: قبل از ماه مبارک رمضان سال 92 بود که زمزمه های مصطفی برای رفتن به سوریه آغاز شد. در یکی از دفترهایش دیدم که خطاب به شهدا نوشته بود:« راه را پیدا کردم که چطور بیایم پیش شما.»
ازدواج
پدر مصطفی میگوید روزی دیدم مصطفی مدام تسبیح میچرخاند و استخاره میگیرد و هر بار هم خوب میآید.پرسیدم:« چیه پسر چرا اینقدر استخاره میگیری؟» و مصطفی در جواب میگوید:« راستش میخوام ازدواج کنم.» او از طریق همین بسیج، خانمش را انتخاب میکند. سمیه خانم آن زمان ها فرماندهی بسیج، بخشِ خواهران بود.
هر دو دغدغه مند بودند. مصطفی همسنگر میخواسته و سمیه خانم هم فردی که سرش برود اما ایمان و اعتقادش نه. و خدا نام این دو را به پای هم نوشت و وصال را برایشان مقدر کرد. ثمرهی این ازدواج یک دختر و پسر به نام های فاطمه و محمدعلی است.
نحوۀ شهادت مصطفی
مجروح شدن های پی در پی مصطفی دیگر برای خانواده اش عادی شده و حتی دلخوشی برای همسرش که لااقل دو سه هفته ای مصطفی را کنار دستش نگه میدارد. شب تاسوعا درحالیکه محمدعلی،پسرش را می خواباند؛ شروع میکند دعای حصار را خواندن برای در امان بودن مصطفی. اما هرکاری می کند نمی تواند قسمت آخر دعا که آیت الکرسی بوده را بخواند.
روز تاسوعا فرا می رسد و دل مادرش بی تاب تر از همیشه است. آخر او در همین روز مصطفی را نذر حضرت عباس کرده و به او قول داده بود که در راه او تقدیمش می کند.
وقتی پرس و جو می کنند تا از مصطفی خبر بگیرند بهشان می گویند که مصطفی مجروح شده. اما خدا انگار به دل همه انداخته بود که مصطفی دیگر بر نمی گردد. سرآخر پیامی میرسد که در آن نوشته: سید ابراهیم به لقاءالله پیوست.
تیری به کمر و پهلوی مصطفی اصابت می کند و سرانجام در اول آبان ماه سال 1394، روز تاسوعا ، دست به سقای حرم می دهد و خلعت شهادت تن میکند و پیکر مطهرش در بهشت رضوانِ شهریار، آرام می گیرد.
مصطفی با تمام عمر 29 ساله اش به ما خیلی چیز ها یاد میدهدو از خودش مکتبی ارزشمند به جا گذاشته است .سید ابراهیم بین ماست و مصطفی های دیگر در راهند.
به قول مصطفی: خدا از این صحنه قشنگ تر نیافریده که ما بسیجی های حضرت امام برویم میدان جنگ.
مصطفی به ما چه وصیت کرده
بسم رب الشهدا و الصدیقین
او نعمت هایی که هر روز باید به خاطرش شکر کنیم را به ما یاد آوری میکند
خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست. سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از میان این همه انسان، ما را در خاکی مقدس به نام ایران قرار داد و شکر؛خدایی را که به بنده، پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد.
شکر بی پایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا از تو بی اندازه ممنونم که در دل ما محبت سید علی خامنه ای را انداختی تا از ایشان بیاموزیم درس ایستادگی را. درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم.
دعوت به ولایت مداری از جانب مصطفی
در ابتدای وصیت نامه ی خویش از تمام دوستان و آشنایان تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است.
توصیه های مصطفی به خانواده اش
از پدر و خانواده ی عزیزم تقاضا می کنم برای بنده بی تابی و ناراحتی بیش از حد نکنند و اشک ها و گریه های خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.
پدر و مادر و همسرم و دخترم، از شما تقاضا می کنم بنده را ببخشید و از خدا بخواهید بنده را ببخشد! چقدر درحق پدر و مادر کوتاهی کردم! چقدر شما را به دردسر انداختم! فقط خدا شاهد است تلاش شما بود که در زمان جنگ{تحمیلی} با سختی و مشقت از من نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درس خواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط خدا می داند که چقدر شما را نگران کردهام؛ اذیت کردهام و شما تحمل کردید زیرا تلاش میکردید تا فرزندتان عاقبت بخیر شود از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهدۀ خودم گذاشتید. حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم. حالا هم از شما خواهش میکنم یک بار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچ کس و از هیچ نهادی دلخور نباشید.
گمشدۀ مصطفی
مبارزه با دشمنان آرزوی بنده بود و فقط خدا می داند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم. ممکن است بعضی ها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.
از همسر عزیزم می خواهم که بنده را ببخشد؛ زیرا همسر خوبی برای او نبودم. همسر عزیزم! میدانم که بعد از بنده، دخترم یتیم میشود و شما اذیت میشوید اما یادت باشد که رسول خدا فرموده :«خدا همیشه باتوست.» آرزو دارم که دخترم فاطمه، فاطمی تربیت شود یعنی مدافع سرسخت ولایت. از دوستان، آشنایان، فامیل و هر کس که حقی بر گردن من دارد تقاضا میکنم بندۀ حقیر را ببخشند زیرا میدانم اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و آنچه نصیب شد لطف و کرم و هدیۀ خدا بوده.
از مصطفی گفتن بود…
مردم عزیز ایران، یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم! چقدر بچه هامان یتیم شدند! زن ها بیوه، مادر ها مجنون و پدر ها گریان شدند.
{ همۀ این ها} فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست؛ دل امام زمان(عج) بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا ،حرمت ماه خدا توسط بعضی ها نگه داشته نشد. برادران و خواهران من، ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد. از ما گفتن. ما که رفتیم.
بی بی زینب!مصطفی ها در راهند
آن کس که تورا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دوجهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
بی بی زینب(س) ، آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت. دیگر به احدی اجازه نمی دهیم به شما و به سلالۀ حسین(ع) بی احترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بی بی جان، مرا قاسم خطاب کن. مرا قاسم خطاب کن و روی خون ناقابل من هم حساب کن.
و من الله توفیق
مصطفی صدر زاده
سخن مصطفی با رفقایش
دوستان با معرفت، هم رزمان بسیجیم، میدونم وقتی این نامه رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده تک خور و یا … میگید.
چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید، می دونم عاشق شهادتید …
داداشای عزیزم! ببخشید که فرماندهی خوبی براتون نبودم، اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم .به شما قول میدم، اگر دستم به دامان حسین بن علی (علیه السّلام) برسد، نام شما را پیش او ببرم .
چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش میکنم:
- ۱. وقتی کار فرهنگی را شروع میکنید، با اولین چیزی که باید بجنگیم، خودمان هستیم.
- ۲. وقتی که کارتان میگیرد و دورتان شلوغ میشود، تازه اول مبارزه است؛ زیرا شیطان به سراغتان میآید، اگر فکر کرده اید که شیطان میگذارد، شما به راحتی برای حزب اللّه نیرو جذب کنید، هرگز…
- ۳. اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند، به خانواده شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا را بخوانید، سعی کنید در روحیهی خود، شهادت طلبی را پرورش دهید …
- ۴. سخنان مقام معظم رهبری را حتماً گوش کنید، قلب شما را بیدار میکند و راه درست را نشانتان میدهد.
- ۵. دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.
- ۶. خود سازی دغدغهی اصلی شما باشد.
«سید ابراهیم صدرزاده».